- فرو کشتن
- خاموش کردن آتش یا چراغ
معنی فرو کشتن - جستجوی لغت در جدول جو
- فرو کشتن
- خاموش کردن (آتش و چراغ) اطفا
- فرو کشتن ((~. کُ تَ))
- خاموش کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پایین گذاشتن بر زمین نهادن، آویزان کردن، پایین افتادن، سست گشتن، آویزان شدن
چراغ را خاموش کردن
تنزل دادن
جستن، جهیدن، به پایین جستن
بستن، کنایه از پیچیده و دشوار شدن، برای مثال به حاجتی که روی تازه روی وخندان رو / فرونبندد کار گشاده پیشانی (سعدی - ۱۱۳)
فروشدن، پایین رفتن، درون چیزی رفتن
آرام شدن، تسکین یافتن درد و مانند آن
کاسته شدن از چیزی و از بین رفتن آن
پایین رفتن، فرو رفتن، داخل شدن در چیزی
خاموش شدن
نشستن
کاسته شدن از چیزی و از بین رفتن آن
پایین رفتن، فرو رفتن، داخل شدن در چیزی
خاموش شدن
نشستن
کسی را بر زمین زدن، میخ یا چیز دیگر را کوبیدن و بر زمین فرو کردن، کوس و دهل را نواختن و به صدا درآوردن
داخل کردن چیزی درون چیزی یا جایی، گستردن، ریختن، پایین آوردن، چیدن یا ریزانیدن بار درخت یا گل
پایین گذاشته، سست، آویزان کردن آویخته. یا موی (گیسوی) فرو هشته. موی (گیسوی) آویخته (بر بر دوش) : زنی نشسته موی هشته گیسو بدست چپ همی دارد
پایین نشستن، ته نشین شدن، کم شدن حرارت، خاموش شدن، کم شدن حدت چیزی، آرام شدن تسکین یافتن
بر زمین فرو کردن: میخ هر کجا فرو کوبند ثابت و استوار ماند، زدن کوبیدن: کوس فرو کوفتن
داخل کردن چیزی را در جایی یا در چیزی، فرو افکندن انداختن، بیرون ریختن خالی کردن، خاموش کردن (چراغ و مانند آن)
بزیر رفتن پایین رفتن، غوطه ور شدن، نفوذ کردن داخل شدن
پایین جستن پایین آمدن، جستن جهیدن
بستن مسدود کردن، مضبوط کردن، یا فرو بستن چشم بستن چشم، طمع بریدن
کشتن و نابود کرن کرم، دستبازی و ملاعبه با معشوق
مورد گرو واقع شدن رهن گشتن: بهر لقمه گشت لقمانی گرو وقت لقمان است ای لقمه برو. (مثنوی)
((~. نِ شَ تَ))
فرهنگ فارسی معین
پایین نشستن، ته نشین شدن، از شدت چیزی کم شدن، خاموش شدن، آرام شدن، تسکین یافتن
شستن، پاک کردن
پایین کشیدن، فرود آوردن، به زیر آوردن، عنان مرکب کشیدن و در جایی فرود آمدن، برای مثال سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن / ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد (حافظ - ۲۶۰)
Indulge
se entregar, amolgar
потворствовать , вмятина
sich hingeben, eindrücken
oddać się, wgniecenie
впадати в розкіш , вмятина
consentir, abollar
se livrer, enfoncer
indulgere, ammaccare
zich overgeven, deuken